این زبان چون سنگ و هم آهن وش است

این زبان چون سنگ و هم آهن وش است    وانچه از آهن جهد چون آتش است

سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف     گه ز روی نقل و گه از روی لاف

زانکه تاریک است و هر سو پنبه زار     در میان پنبه باشد چون شرار

 

ظالم آن قومی که چشمان دوختند    زان سخنها عالمی را سوختند

عالمی را یک سخن ویران کند   روبهان مرده را شیران کند

گر سخن خواهی که گویی چون شکر     صبر کن از حرص و این حلوا مخور

صبر باشد مشتهای زیرکان     هست حلوا آرزوی کودکان

هر که صبر آورد گردون بر رود     هرکه حلوا خورد واپس تر رود

ماخذ: مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول