هیچ وازر وزر غیری بر نداشت

هیچ وازر وزر غیری بر نداشت

هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت

طمع خامست آن مخور خام ای پسر

خام خوردن علت آرد در بشر

کان فلانی یافت گنجی ناگهان

من همان خواهم مه کار و مه دکان

کار بختست آن و آن هم نادرست

کسب باید کرد تا تن قادرست

کسب کردن گنج را مانع کیست

پا مکش از کار آن خود در پیست

تا نگردی تو گرفتار اگر

که اگر این کردمی یا آن دگر

کز اگر گفتن رسول با وفاق

منع کرد و گفت آن هست از نفاق

کان منافق در اگر گفتن بمرد

وز اگر گفتن به جز حسرت نبرد

ماخذ: مولانا، دفتر دوم مثنوی معنوی