لقمه ایی کو نور افزود و کمال آن بود آورده از کسب حلال
روغنی کآید چراغ ما کُشد آب خوانش، چون چراغ ما کُشد
علم و حکمت زاید از لقمهی حلال عشق و رقت آید از لقمه ی حلال
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام جهل و غفلت زاید. آن را دان حرام
هیچ گندم ،کاری و جو بَر دهد؟ دیده ای اسپی که کرّه خر دهد؟
لقمه تخم است و بَر اندیشه ها لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
زاید از لقمه ی حلال اندر دهان میل خدمت، عزم رفتن آن جهان
ماخذ: مولانا، دفتر اول مثنوی
لقمه ایی کو نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
روغنی کآید چراغ ما کُشد
آب خوانش،چون چراغ ما کُشد
علم و حکمت زاید از لقمهی حلال
عشق و رقت آید از لقمه ی حلال
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
جهل و غفلت زاید. آن را دان حرام
هیچ گندم ،کاری و جو بَر دهد؟
دیده ای اسپی که کرّه خر دهد؟
لقمه تخم است و بَر اندیشه ها
لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
زاید از لقمه ی حلال اندر دهان
میل خدمت، عزم رفتن آن جهان
ماخذ: مولانا، دفتر اول مثنوی
اندر این عالم مال را نبود ثبات روز آید، شب رود اندر جهات
حسن صورت هم ندارد اعتبار که شود رخ زرد از یک زخم مار
سهل باشد نیز مهتر زادگی که بود غره به مال و بارگی
ای بسا مهتر بچه از شور و شر شد زفعل زشت خود ننگ پدر
پر هنر را نیز اگر باشد نفیس کم پرست، و عبرتی گیر از بلیس
علم بودش، چون نبودش عشق دین اوندید از آدم الا نقش طین
کار تقوی دارد و دین و صلاح که از او باشد به دو عالم فلاح
بار خود را برکس منه برخویش نه سروری را کم طلب، درویش به
مرکب اعناق مردم را مپا تا نیاید نقرست اندر دو پا
ماخذ: مولانا، دفتر ششم مثنوی
اندر این عالم مال را نبود ثبات
روز آید،شب رود اندر جهات
حسن صورت هم ندارد اعتبار
که شود رخ زرد از یک زخم مار
سهل باشد نیز مهتر زادگی
که بود غره به مال و بارگی
ای بسا مهتر بچه از شور و شر
شد زفعل زشت خود ننگ پدر
پر هنر را نیز اگر باشد نفیس
کم پرست، و عبرتی گیر از بلیس
علم بودش، چون نبودش عشق دین
اوندید از آدم الا نقش طین
کار تقوی دارد و دین وصلاح
که از او باشد به دو عالم فلاح
بار خود را برکس منه برخویش نه
سروری را کم طلب ،درویش به
مرکب اعناق مردم را مپا
تا نیاید نقرست اندر دو پا
ماخذ: مولانا، دفتر ششم مثنوی
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
هرچند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
ماخذ: رباعیات خیام، رباعی 126، صدای احمد شاملو
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
هرچند در احوال جهان می نگرم حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
ماخذ: رباعیات خیام، رباعی 126، صدای احمد شاملو
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات
سپهر آیینه عدلست و شاید که هرچ آن از تو بیند وانماید
منادی شد جهان را هر که بد کرد نه با جان کسی با جان خود کرد
مگر نشنیدی از فراش این راه که هر کو چاه کند افتاد در چاه
سرای آفرینش سرسری نیست زمین و آسمان بی داوری نیست
ماخذ: نظامی، خمسه، خسرو و شیرین
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
سپهر آیینه عدلست و شاید
که هرچ آن از تو بیند وانماید
منادی شد جهان را هر که بد کرد
نه با جان کسی با جان خود کرد
مگر نشنیدی از فراش این راه
که هر کو چاه کند افتاد در چاه
سرای آفرینش سرسری نیست
زمین و آسمان بی داوری نیست
ماخذ: نظامی، خمسه، خسرو و شیرین
ماخذ: ارکستر سمفونی نینوا، کاری از استاد محسن علیزاده، نی: استاد جمشید عندلیبی
ماخذ: ارکستر سمفونی نینوا، استاد حسین علیزاده، نی: استاد جمشید عندلیبی
سلام علیک ای دهقان ،در آن انبان چها داری
چنین تنها چه میگردی در این صحرا چه می کاری
زهی سلطان زیبا خد،که هر که روی تو بیند
اگر کوه احد باشد ،بپرد از سبکساری
سلام علیک هر ساعت بر آن قد و بر آن قامت بر آن دیدار چون ماهت بر آن یغمای هشیاری
ماخذ: مولانا، دیوان شمس
سلام علیک ای دهقان ،در آن انبان چها داری
چنین تنها چه میگردی در این صحرا چه می کاری
زهی سلطان زیبا خد،که هر که روی تو بیند
اگر کوه احد باشد ،بپرد از سبکساری
سلام علیک هر ساعت بر آن قد و بر آن قامت
بر آن دیدار چون ماهت بر آن یغمای هشیاری
ماخذ: مولانا، دیوان شمس
من ز تقدیرم و تقدیر هم از ذات من است
قادر هر دو جهانم…….
مولانا از زبان استاد شجریان
من ز تقدیرم و تقدیر هم از ذات من است
قادر هر دو جهانم…….
ما رحمت و امانیم، ما جان جان جانیم
بیرون زهر گمانیم با ما ز خود سفر کن
مولانا از زبان استاد شجریان
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج
راستی در سرو و خم در شاخ گل زیبنده است قد خوبان راست باید، زلف عنبر بار کج
نیست جز بیرون در جای اقامت حلقه را راه در دلها نیابد چون بود گفتار کج
در نیام کج نسازد تیغ قد خویش راست زیر گردون هر که باشد، می شود ناچار کج
از تواضع کم نگردد رتبه گردنکشان نیست عیبی گر بود شمشیر جوهردار کج
راست شو صائب نخواهی کج اگر آثار خویش سایه افتد بر زمین کج، چون بود دیوار کج
ماخذ: دیوان اشعار ،غزلیات صائب تبریزی
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج
گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج
راستی در سرو و خم در شاخ گل زیبنده است
قد خوبان راست باید، زلف عنبر بار کج
نیست جز بیرون در جای اقامت حلقه را
راه در دلها نیابد چون بود گفتار کج
در نیام کج نسازد تیغ قد خویش راست
زیر گردون هر که باشد، می شود ناچار کج
از تواضع کم نگردد رتبه گردنکشان
نیست عیبی گر بود شمشیر جوهردار کج
راست شو صائب نخواهی کج اگر آثار خویش
سایه افتد بر زمین کج، چون بود دیوار کج
ماخذ: دیوان اشعار ،غزلیات صائب تبریزی
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز وبجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروزتماشاگه توست فرداهمه ازخاک تو برخواهد رست
ساقی گل و سبزه بس طربناک شداست دریاب که هفته دگر خاک شد است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شدست
ماخذ: رباعیات خیام با صدای احمد شاملو ، آواز استاد شجریان ، آهنگساز فریدون شهبازیان
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز وبجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروزتماشاگه توست
فرداهمه ازخاک تو برخواهد رست
ساقی گل و سبزه بس طربناک شداست
دریاب که هفته دگر خاک شد است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شدست
ماخذ: رباعیات خیام با صدای احمد شاملو ، آواز استاد شجریان ، آهنگساز فریدون شهبازیان
ریشه در اعماقِ اقیانوس دارد ــ شاید ــ
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران.
هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش :
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران ؟
چشم ها و چشمه ها خشک اند .
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ ،
همچنان که نام ها در ننگ !
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد.
آه، باران، ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها – که ما عمری ست در گرداب آن غرقیم –
آیا، چیره خواهی شد؟
ماخذ: فریدون مشیری، ساز و آواز استاد شجریان
ریشه در اعماقِ اقیانوس دارد ــ شاید ــ
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران.
هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش :
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران ؟
چشم ها و چشمه ها خشک اند .
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ ،
همچنان که نام ها در ننگ !
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد.
آه، باران، ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها – که ما عمری ست در گرداب آن غرقیم –
آیا، چیره خواهی شد؟
ماخذ: فریدون مشیری، ساز و آواز استاد شجریان
همه راستی جوی و فرزانگی وزو دور باد آز و دیوانگی
به هر کار در پیشه کن راستی چو خواهی که نفزایدت کاستی
چو با راستی باشی و مردمی نبینی به جز خوبی و خرمی
به گیتی بِه از راستی پیشه نیست ز کژی بَتر هیچ اندیشه نیست
سخن گفتن کژ ز بیچارگی ست به بیچارگان بر بیاد گریست
هر آن کو که گردد به گرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ
همه راستی کن که از راستی نیاید به کار اندرون کاستی
ماخذ: حکیم سخن فردوسی، بخشهایی از شاهنامه
همه راستی جوی و فرزانگی
وزو دور باد آز و دیوانگی
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نفزایدت کاستی
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی به جز خوبی و خرمی
به گیتی بِه از راستی پیشه نیست
ز کژی بَتر هیچ اندیشه نیست
سخن گفتن کژ ز بیچارگی ست
به بیچارگان بر بیاد گریست
هر آن کو که گردد به گرد دروغ
ستمکاره خوانیمش و بی فروغ
همه راستی کن که از راستی
نیاید به کار اندرون کاستی
ماخذ: حکیم سخن فردوسی، بخشهایی از شاهنامه
آنکس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
گربه مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی
موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده گفت ای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که باز آمد از مناجات مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده گفت این چه حالتست؟ گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته اکنون به قصاص فرمودهاند
و لطیفان گفتهاند
گربه مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
عاجز باشد که دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد
موسی علیه السلام به حم جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار
و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض (هرگاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم می کنند)
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان به که نباشد پرش
آن کس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
ماخذ: گلستان سعدی ،باب سوم در فضیلت قناعت با صدای مرحوم شکیبایی
آنکس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
گربه مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی
موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده گفت ای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که باز آمد از مناجات مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده گفت این چه حالتست؟ گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته اکنون به قصاص فرمودهاند
و لطیفان گفتهاند
گربه مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
عاجز باشد که دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد
موسی علیه السلام به حم جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار
و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض (هرگاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم می کنند)
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان به که نباشد پرش
آن کس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
ماخذ: گلستان سعدی، باب سوم در فضیلت قناعت با صدای مرحوم شکیبایی
آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از و به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود
چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن
آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از و به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ
همانا که جرم از طرف ماست
به روزگار سلامت شکستگان دریاب که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
ماخذ: گلستان سعدی، باب دوم
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از و به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از و به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
همانا که جرم از طرف ماست
به روزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
ماخذ: گلستان سعدی، باب دوم
این زبان چون سنگ و هم آهن وش است وانچه از آهن جهد چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانکه تاریک است و هر سو پنبه زار در میان پنبه باشد چون شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند روبهان مرده را شیران کند
گر سخن خواهی که گویی چون شکر صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان هست حلوا آرزوی کودکان
هر که صبر آورد گردون بر رود هرکه حلوا خورد واپس تر رود
ماخذ: مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول
این زبان چون سنگ و هم آهن وش است
وانچه از آهن جهد چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانکه تاریک است و هر سو پنبه زار
در میان پنبه باشد چون شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هر که صبر آورد گردون بر رود
هرکه حلوا خورد واپس تر رود
ماخذ: مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول
آدمی فربه شود از چشم و گوش جانور فربه شود از حلق و نوش آدمیانید
جانور فربه شود لیک از علف آدمی فربه ز عزست و شرف مدرانید
ماخذ: مولانا، مثنوی معنوی، دفتر ششم
آدمی فربه شود از چشم و گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
جانور فربه شود لیک از علف
آدمی فربه ز عزست و شرف
ماخذ: مولانا، مثنوی معنوی، دفتر ششم
از خود دفاع کردن و درددل کردن شرم آور است. مرد پاک را زمان تبرئه اش میکند. کوته نظران هرگز پاکدامنی را نمیتوانند آلود.
من از دو کار نفرت دارم : یکی درد و دل کردن که کار شبه مردان است و یکی هم از خود دفاع کردن، جوش زدن، که کار مستضعفین است، آدم های سست. شجاع به همدرد نیازمند نیست، از ناله شرم دارد. مرد پاک را نیز زندگی و زمان تنها نمی گذارند. زندگیش از او دفاع می کند، زمان تبرئه اش می کند، پلیدان هرگز پاکدامنی را نمیتوانند آلود. هر چند سنگها را بسته و سگها را رها کرده باشند!
از خود دفاع کردن و درددل کردن شرم آور است. مرد پاک را زمان تبرئه اش میکند. کوته نظران هرگز پاکدامنی را نمیتوانند آلود.
من از دو کار نفرت دارم : یکی درد و دل کردن که کار شبه مردان است و یکی هم از خود دفاع کردن، جوش زدن، که کار مستضعفین است، آدم های سست. شجاع به همدرد نیازمند نیست، از ناله شرم دارد. مرد پاک را نیز زندگی و زمان تنها نمی گذارند. زندگیش از او دفاع می کند، زمان تبرئه اش می کند، پلیدان هرگز پاکدامنی را نمیتوانند آلود. هر چند سنگها را بسته و سگها را رها کرده باشند!
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
ماخذ: غزلیات حافظ، غزل 407، ساز و آواز استاد شجریان
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
آب را گل نکنیم
مردمان سر رود، آب را میفهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
ماخذ: مجموعه اشعار سهراب سپهری
آب را گل نکنیم
مردمان سر رود، آب را میفهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
ترجیح میدهم بزرگواری گولخور باشم تا کوچکواری گولزن
خدایا! اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگیهای حقیر و پستی های نکبت بار و پلید شبه آدمهای اندک را متوجه شوم، چه، دوست تر می دارم بزرگواری گول خور باشم تا، همچون اینان، کوچکواری گول زن.
ماخذ: دکتر علی شریعتی، کتاب نیایش، صفحه 112
ترجیح میدهم بزرگواری گولخور باشم تا کوچکواری گولزن
خدایا! اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگیهای حقیر و پستی های نکبت بار و پلید شبه آدمهای اندک را متوجه شوم، چه، دوست تر می دارم بزرگواری گول خور باشم تا، همچون اینان، کوچکواری گول زن.
ماخذ: دکتر علی شریعتی، کتاب نیایش، صفحه 112
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم
ماخذ: خیام، رباعیت خیام، رباعی 120
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
ماخذ: خیام، رباعیت خیام، رباعی 120
بکوشید بکوشید که تا جان شود این تن نه نان بود که تن گشت اگر آدمیانید
در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد مترسید مترسید گریبان مدرانید
برانید برانید که تا بازنمانید بدانید بدانید که در عین عیانید
بتازید بتازید که چالاک سوارید بنازید بنازید که خوبان جهانید
چه دارید چه دارید که آن یار ندارد بیارید بیارید در این گوش بخوانید
پرندوش پرندوش خرابات چه سان بد بگویید بگویید اگر مست شبانید
شرابیست شرابیست خدا را پنهانی که دنیا و شما نیز ز یک جرعه آنید
دوم بار دوم بار چو یک جرعه بریزد ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید
گشادست گشادست سر خابیه امروز کدوها و سبوها سوی خمخانه کشانید
صلا گفت صلا گفت کنون فالق اصباح سبک روح کند راح اگر سست و گرانید
رسیدند رسیدند رسولان نهانی درآرید درآرید برونشان منشانید
دریغا و دریغا که در این خانه نگنجند که ایشان همه کانند و شما بند مکانید
مبادا و مبادا که سر خویش بگیرید که ایشان همه جانند و شما سخره نانید
بکوشید بکوشید که تا جان شود این تن نه نان بود که تن گشت اگر آدمیانید
زهی عشق و زهی عشق که بس سخته کمانست در آن دست و در آن شست و شما تیر مکانید
سماعیست سماعیست از آن سوی که سو نیست عروسی همه آن جاست شما طبل زنانید
خموشید خموشید خموشانه بنوشید بپوشید بپوشید شما گنج نهانید
به دیدار نهانید به آثار عیانید پدید و نه پدیدیت که چون جوهر جانید
چو عقلید و چو عقلید هزاران و یکی چیز پراکنده به هر خانه چو خورشید روانید
در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد مترسید مترسید گریبان مدرانید
دهان بست دهان بست از این شرح دل من که تا گیج نگردید که تا خیره نمانید
ماخذ: مولانا، دیوان شمس، غزل 637
بکوشید بکوشید که تا جان شود این تن
نه نان بود که تن گشت اگر آدمیانید
در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد
مترسید مترسید گریبان مدرانید
برانید برانید که تا بازنمانید
بدانید بدانید که در عین عیانید
بتازید بتازید که چالاک سوارید
بنازید بنازید که خوبان جهانید
چه دارید چه دارید که آن یار ندارد
بیارید بیارید در این گوش بخوانید
پرندوش پرندوش خرابات چه سان بد
بگویید بگویید اگر مست شبانید
شرابیست شرابیست خدا را پنهانی
که دنیا و شما نیز ز یک جرعه آنید
دوم بار دوم بار چو یک جرعه بریزد
ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید
گشادست گشادست سر خابیه امروز
کدوها و سبوها سوی خمخانه کشانید
صلا گفت صلا گفت کنون فالق اصباح
سبک روح کند راح اگر سست و گرانید
رسیدند رسیدند رسولان نهانی
درآرید درآرید برونشان منشانید
دریغا و دریغا که در این خانه نگنجند
که ایشان همه کانند و شما بند مکانید
مبادا و مبادا که سر خویش بگیرید
که ایشان همه جانند و شما سخره نانید
بکوشید بکوشید که تا جان شود این تن
نه نان بود که تن گشت اگر آدمیانید
زهی عشق و زهی عشق که بس سخته کمانست
در آن دست و در آن شست و شما تیر مکانید
سماعیست سماعیست از آن سوی که سو نیست
عروسی همه آن جاست شما طبل زنانید
خموشید خموشید خموشانه بنوشید
بپوشید بپوشید شما گنج نهانید
به دیدار نهانید به آثار عیانید
پدید و نه پدیدیت که چون جوهر جانید
چو عقلید و چو عقلید هزاران و یکی چیز
پراکنده به هر خانه چو خورشید روانید
در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد
مترسید مترسید گریبان مدرانید
دهان بست دهان بست از این شرح دل من
که تا گیج نگردید که تا خیره نمانید
ماخذ: مولانا، دیوان شمس، غزل 637
سفر شیخ اجل سعدی به جزیره زیبای کیش
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست? گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم .
انصاف ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند، گفت ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای گفتم
آن شنیدستی که در اقصای غور —— بار سالاری بیفتاد از ستور
ماخذ: گلستان سعدی، باب سوم، حکایت شماره 21، در فضیلت قناعت
سفر شیخ اجل سعدی به جزیره زیبای کیش
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست? گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم .
انصاف ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند، گفت ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای گفتم
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور